برترينها - ايمان عبدلي: همين اولِ كار تكليف خودم را با شما مخاطب گرامي مشخص كنم، اينجانب با سه چهار دهه سني كه از خداوند گرفتم، به شما اين اطمينان خاطر را ميدهم كه قطعا، زمستان و تابستان، فصلهاي صادقانهتري هستند. فريب بهار و پائيز را نخوريد كه هر دوي آنها دغلباز و عفريته هستند، تنها هنري هم كه دارند، دور زدن تاريخ است، همين پائيز كه تازه پشت سرش گذاشتيم كه اگر خوب بود شجريان را از ما نميگرفت! گول رنگهايش را نخوريد، پشت اين چهرهي رنگينِ به اصطلاح شاعرانه، يك ديو بيرحمِ صياد زندگي ميكند، حالا البته من در اين جا با «پائيز» كار ندارم، ميخواهم وكيل مدافع زمستان باشم.
تكليف يك چيز ديگر را هم روشن كنم، من مهمترين مراسم زندگيام را به خاطرِ يك برف سنگين زمستاني از دست دادم، اصلا سي ساعت در برف مانده بودم، پس گمان نكنيد اين يك مواجهه شخصي با «زمستانِ» عزيز است، نخير، اين فرياد دادخواهي از فصلي مظلوم در تقويم است كه ما دائم از او گذشتيم، اصلا او را رد كرديم كه بهار بيايد، كه چه بشود؟ مگر كدام بهار براي ما آورده داشته؟ زمستان براي شما چه كم گذاشته؟
شايد البته شما هم مقصر نباشيد، كمي تقصير سعيد دبيريِ نازنين است كه آن ترانه زيبا را براي افشين مقدم نوشت، همان كه ميخواند «زمستون براي تو قشنگه پشت شيشه»، او احتمالا خواسته به شكاف طبقاتي اشاره كند، اما آخر بزرگوار، شما گلايه از فقر داري، چرا اين وسط زمستان، كتكخورِ شما شده؟ البته مثلا عاليجناب مهدي اخوان ثالث هم به نوعي ديگر، زمستان را بينصيب نگذاشته، «زمستان است و سرها در گريبان است»، او هم به زبان شعر و طعنه و كنايه خواسته از اختناق بگويد و شجريان هم بينقص اجرايش كرده، اما اين وسط اسم زمستان بد در رفته!
البته همه هم در حق زمستان كملطفي نميكنند، مثلا كيومرث پوراحمد در شب يلدايِ بيتكرارش، در آن فصل بازگشت حامد به زندگي، برف كاشته بود، برف ميآمد كه عشق برميگشت، پنجره بارِ سنگين برف را نشانمان ميداد، وقتي كه حامد نرم نرم گذر برگشت عشق به زندگياش را باور ميكرد، اما خب هميشه وزنهي بدخواهانِ زمستان سنگينتر بوده، تا يادم نرفته اين را هم بگويم كه شمس لنگرودي هم يك شعر درجه يك از برف دارد: «ردِ پاي ما در ميانِ نرمه تردي از برف»
اصلا چرا براي قدردانِ زمستان، معطل اين و آن ميمانيم، مگر من و شما كم در دهههاي فجر ايام مدرسه، خنديديم و كلاسها را پيچانديم، مگر آن لبوي نزديك مدرسه، آن طعم ترش و نمكينِ باقالي را ميشود فراموش كرد؟ اصلا مگر اسفندِ نازنين، جايي غير از زمستان خانه دارد؟ والا بيانصافيد، اين همه خير دارد و شما باز برويد براي پائيز شاعرانه بسازيد!
آنهايي كه فيلم «درخشش ابدي يك ذهن پاك» را ديدهاند ميدانند كه كلمنتاين و جول در زمستان بيشتر عاشق هم بودند، آن فصل دراز كشيدن در برف را يادتان هست؟ چقدر درخشان، چقدر گرم، اصلا اين آقاي چارلي كافمن، كلا ميانهاش با زمستان خوب است، اين فيلم اخيرش هم زمستان دارد، اما زمستان به مثابه فصل گرهگشايي و گرما، اسمش بود «من به پايان دادن اوضاع فكر ميكنم».
اگر طرفدار زمستان هستيد ببينيدش، اين كشور دوست همسايه هم هم گمان نكنيد فقط اردوغان دارد، يك نوري بيگله جيلان دارد كه كارش حرف ندارد، «خواب زمستاني» را ببينيد تا بهتر متوجه بشويد وقتي از گرماي زمستان حرف ميزنيم، از چه حرف ميزنيم؟
در ضمن اين را هم فراموش نكنيد كه كُرسي و سنت قصه گفتن و شنفتن، ثمره شبهاي بلند زمستان است، شايد اگر نبود، خيلي از اين قصهها به ما نميرسيد، نه شاهنامهاي ميماند نه سعدي و فردوسي و حتي حافظ! هزار و يك شب اصلا خاص زمستان است، پايِ زير كرسي، جمع شدن آدمها در كافهها، نگاههاي زير زيركي، اينها همه ثمره زمستان، اصلا شايد اگر نبود، كمتر عاشق ميشديم، خيلي كمتر.
|